بخش دوم| اتهامات ملاصدرا توسط خود او پاسخ داده شده است
به گزارش خبرنگار سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا، در تقویم ملی روز اول خرداد، روز بزگداشت ملاصدرا نامگذاری شده است.
فیلسوف شهیر مسلمانی که تاریخ فلسفه اسلامی را به قبل و بعد از خود تقسیم کرد به طوریکه می توان گفت یک طرف تمامی مناقشات امروزی فلسفه اسلامی به ملاصدرا بر می گردد.
آن مرحوم بسیاری از مناقشات فلسفی را حل کرد و با افزودن حکمت متعالیه به ادبیات علمی فلسفه اسلامی به نزاع دو مکتب مشاع و اشراق پایان داد.
بررسی اظهارات ملاصدرا یکی از کارویژه های فلسفه ورزان پس از او است که چندی پیش در نشست علمی «بررسی جریانات علمی فلسفه در حوزه علمیه قم» با حضور حجت الاسلام مهدی عبدالهی عضو هیأت علمی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایراندر خبرگزاری رسا بررسی شد.
مشروح این نشست در دو نوبت به شما مخاطبین عزیز ارائه شد که در بخش اول آن تاریخچه ای کوتاه از فلسفه و فلسفه اسلامی ارائه شد که در ضمن آن به اشکالات عمده و پرسابقه به این علم پاسخ داده شد.
در بخش دوم ضمن ارجاع به گفته های ملاصدرا و اتهاماتی که به او وارد می شود به برخی شبهات نسبت به آراء صدرالمتألهین پاسخ داده می شود.
ضمن دعوت از شما برای توجه به شرح ارائه حجت الاسلام عبدالهی، خواندن مقدمه بخش اول این نشست نیز به عنوان اهمیت فلسفه اسلامی و فلسفه صدرایی به شما مخاطبین گرامی توصیه می شود.
این نشست از سلسله نشست های خبرگزاری رسا پیرامون علوم عقلی است که در نوبت اول آن به فلسفه پرداخته شد؛ طی این نشست یک سیر تاریخی فشرده از یونان باستان توسط استاد ارائه دهنده بیان شد که مشروح آن به شما مخاطبان تقدیم می شود.
ادامه گزارش این نشست به شرح ذیل تقدم شما مخاطبان خبرگزاری رسا می شود:
هستی شناسی عقلانی جای مخالفت ندارد
قوام یک مسأله فلسفی به روش عقلی آن است و مدعای ما در خصوص وجود با ابزار عقل اثبات میشود. همین جا میتوان از مخالفان فلسفه پرسید با کجای هستی شناسی عقلی مشکل دارید؟ با هستی یا با روش عقلی آن؟ کسی که اصل فلسفه را زیر سؤال ببرد چه پاسخی دارد؟ بعضی از سلفیهای اهل سنت با روش عقلی مشکل دارند، اما اکثر اهل سنت مشکل ندارند، زیرا در بسیاری از علوم از روش عقلی استفاده میشود؛ حسابدان از عدد، هندسه دان از شکل و فیلسوف از واقعیت و موجود بحث میکند. اصل تعقل در متون دینی بسیار گرامی شمرده شده و در خصوص انسانهایی که تعقل را به کار نمیگیرند مذمتهای فراوان صورت گرفته است.
چیزی که موجب مخالفت عدهای با فلسفه میشود جدای از پیشینه آن، دیدگاههای فلسفی است که ناشی از برداشت آنها از اندیشههای فلسفی است؛ زیرا گمان میکنند برخی اندیشههای فلسفی با معارف وحیانی مشکل دارند و چه بسا این مخالفت خود را با مخالفت به اصل فلسفه گسترش دهند.
اتهامات بی اساس فخر رازی به ابن سینا
فخر رازی ۳ مسأله مهم را بیان میکند و معتقد است که این مسائل موجب کفر فیلسوفان است که لازم است به این سه مسأله بپردازیم. نخستین آنها علم خداوند به جزئیات است که در قرآن بارها بیان شده «هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» و کسی نیز منکر آن نیست، اما در نسبت این علم با دیگر مسائل مشکلاتی پیش میآید که یکی از آنها تعارض علم پیشین خداوند با اختیار انسان است و اگر خداوند از ازل همه چیز را میداند پس میداند که من امروز دست خود را ۲۰ سانت پایین میآورم. شاعر هم گفته:
من مِی خورم و هر که چو من اهل بود میخوردن من به نزد وی سهل بُود
میخوردن من حق ز ازل میدانست گر مینخورم علم خدا جهل بود
از طرف دیگر، تبیین چگونگی علم الهی نیاز به بحث دارد که یکی از مشکلات آن علم خداوند به امور محسوس و تغییرپذیر است. اگر بگوییم خداوند، علم دارد موجب تغییر در ذات خدا شده و اگر هم علم نداشته باشد، موجب نقصان در ذات خداوند است. گناه فیلسوف این است که برای پاسخ به این مشکلات میکوشد و علم الهی را به گونهای تفسیر میکند که این اشکالات پیش نیاید و علم بندگان به ذات خداوند هم از شبهات مصون بماند. ابن سینا پاسخ داده است: این علم به جزئیات «علی وجهٍ کلی» است. فخر رازی این متن را خوانده و برداشت اشتباه کرده است، زیرا کلمه «کلی» مشترک لفظی است. فخر رازی گمان کرده است ابن سینا منکر علم خداوند به جزئیات است، در حالی که ابن سینا اعتقاد دارد خداوند به جزئیات علم دارد، اما از طریق کلی. ممکن است فیلسوف دیگری بگوید تفسیر ابن سینا را قبول ندارد، اما کسی که ذهنیت نادرست خود را به ابن سینا نسبت دهد و او را تکفیر کند شیوه علمی را اتخاذ نکرده است.
ابن سینا صراحتا به معاد جسمانی باور دارد
مسأله مهم دیگر معاد جسمانی است که بسیاری انکار آن را به فلاسفه نسبت داده اند، در حالی که ابن سینا به صراحت میگوید به معاد جسمانی باور دارم، اما نتوانستم با دلایل فلسفی و عقلی آن را تبیین کنم؛ باور من هم به معاد جسمانی از آن جا است که صادق مصدَّق یعنی قرآن کریم از آن خبر داده است، به آن ایمان دارم.
یکی از جهات مهم مخالفت با فلسفه مخالفت با آراء فلسفی است. ابتدا باید توجه داشت که مخالفت با یک مسأله نباید به مثابه مخالفت با آن علم در نظر گرفته شود؛ زیرا در هر علمی اختلاف نظر وجود دارد. حتی اگر هر سه دیدگاه ابن سینا، یعنی علم به جزئیات علی وجهٍ کلی، معاد جسمانی و قِدم عالم اشتباه باشند، به معنای نادرستی فلسفه نیست.
متأسفانه در بسیاری از مواقع با فهم نادرست مخالفان با آرای فلسفی مواجهیم. یکی از آرای کلیدی ملاصدرا تبیین عقلانی وحدت شخصی وجود است که خود ملاصدرا در رساله «شواهد الربوبیه» بیش از ۹۰ نوآوری خود را نام میبرد که نخستین آنها همان وحدت شخصی وجود بوده و ادعا میکند به وسیله برهان و به عیان به آن رسیده است یعنی مانند عرفا به شهود درک کرده و برای اولین بار تبیین عقلانی و فلسفی از آن را ارائهداده است. وحدت شخصی وجود تفسیرهای متنوع و متفاوتی دارد و تا ۲۰ تفسیر برای آن جمع آوری شده است.
ملاصدرا با استدلال اتهاماتی که امروز به او وارد میکنند را رد کرده است
ملاصدرا در جلد دوم اسفار چندین تفسیر را از وحدت وجود میآورد و به صراحت آنها را رد، تکفیر و تفسیق میکند؛ مثلا یک دیدگاه بیان میکند اگر همه ممکنات با هم جمع شوند، روی هم واجب الوجود قلمداد میشوند در حالی که خود ملاصدرا این دیدگاه را کفر میداند، اما یکی از نویسندگان و گویندگان مخالف فلسفه، در یک رسانه عمومی این دیدگاه را به ملاصدرا نسبت میداد.
فرد دیگری برای انتساب این دیدگاه غلط به ملاصدرا از قاعده «بسیط الحقیقه کل الاشیاء» شاهد میآورد که این قاعده نشان میدهد ملاصدرا قائل است که کل اشیاء روی هم واجب الوجود را تشکیل میدهد؛ اما جای تعجب و تأسف است که این فرد، سه کلمه «لیس بشیء منها» را که بلافاصله پس از این تعبیر آمده است، نادیده میگیرد. من توقع ندارم برای فهم قاعده بسیط الحقیقه صفحه بعد را ملاحظه کنند، اما چرا همین عبارت را کامل بیان نمیکنند. مفاد این قاعده به کلی از آنچه در ذهن این افراد است، بیگانه است. برای درک معنای درست آن دست کم باید ۱۰ سال فلسفه خواند.
بنا بر تجربه و از روی تحقیق معتقدم عمده اشکالات مخالفان به دیدگاههای فلسفی ناشی از عدم فهم درست عبارات و کلمات فیلسوفان است. شاهد دیگر بر این مدعا، قاعده الواحد است. قاعده الواحد و قانون سنخیت در میان مسائل فلسفی بسیار چالش برانگیز است و بیان میکند باید بین علت و معلول سنخیت برقرار باشد و فاقد شیء نمیتواند موجد آن باشد. آیت الله سیدان بر این قاعده اشکال دارند و کتاب «سنخیت، عینیت یا تباین» را در این موضوع نوشته اند. ایشان اصطلاح سنخیت را بر اساس لغت، به تشابه معنا میکند لذا مدعی میشود که وقتی فیلسوف قائل به سنخیت بین خالق و مخلوق است قائل به مماثلت بین خالق و مخلوق است.
اصطلاحات یک علم با فرهنگ لغت قابل معنا نیست
در پاسخ باید گفت هر علمی اصطلاحاتی دارد و نمیتوان اصطلاحات علوم گوناگون، چون فقه، اصول فقه، کلام و فلسفه را با «المنجد» معنا کرد بلکه در عرف خاص هر کلمه ممکن است معنایی خاص داشته باشد؛ در علم اصول اصطلاح مشتق وجود دارد و در علم صرف نیز اصطلاح مشتق وجود دارد که هر دو با هم تفاوت داشته و هر دو با معنای لغوی فاصله دارند. برائت در اصطلاح اصول فقه با برائت در لغت تفاوت دارد. اگر فردی در مقام فهم و انتقاد از اصول فقه، اصطلاح «برائت» را به کتاب لغت معنا کند، پژوهشگران اصول فقه در خصوص او و طراز انتقادش چه داوری خواهند داشت؟
اصطلاحات فلسفی را باید مطابق مقصود فیلسوفان فهم کنیم، نه بر اساس کتاب لغت. باید از خود فیلسوف پرسید هنگامی که واژه سنخیت را به کار میبرد، مقصودش تشابه است یا نه. معنای آن را باید از خود فیلسوف پرسید. علامه طباطبایی در فصل هفتم مرحله ۱۲ نهایۀ الحکمۀ صراحتا گفته است که خداوند متعالی در هیچ یک از صفاتش مشابه با مخلوقات نیست: «فی أن الواجب بالذات لا مشارک له فی شیء من المفاهیم من حیث المصداق». مقصود فیلسوف از سنخیت این است: علت فاعلی که به مخلوقش وجود میدهد، باید خود آن کمال را در درجهای بالاتر داشته باشد. وقتی فردی دانش ریاضی نداشته باشد نمیتواند به مسائل ریاضی کلاس پنجم دبستان یک دانش آموز پاسخ دهد.
متأسفانه بسیاری از منتقدان فلسفی تعامل و مواجهه ساده اندیشانه با آراء فلسفی دارند. فردی در یک جلسه با عبارت «وحدت وجود در دو ثانیه» میخواست از این مسأله مهم انتقاد کند و ادعا میکرد مفاد دیدگاه وحدت وجود این است که همه ممکنات را که با هم جمع کنیم واجب الوجود میشود. کسی که حاضر نیست زحمت بکشد و دود چراغ بخورد و اینگونه با مسائل علمی برخورد میکند، قابل اعتنا نیست.
برای فهمیدن فلسفه و نقد آن باید سالها پای درس فلسفه نشست
ملا حبیب الله رشتی صاحب بدائع الافکار و مبرزترین شاگرد شیخ انصاری نخستین جلسهای که سر جلسه درس مرحوم شیخ حاضر میشود، اصطلاحات حکومت و ورود به گوشش میخورد، اما آنها را متوجه نمیشود. خدمت شیخ میرسد و از مفاد آنها سؤال میکند، اما مرحوم شیخ انصاری میفرماید باید ۶ ماه پای درس حاضر شوی تا اصطلاحات را بفهمی. برخی از منتقدان فلسفه به صراحت میگویند کتاب نهایۀ الحکمۀ را نخوانده اند و فقط بدایۀ الحکمۀ را درس گرفته اند. با این حال، خود را در جایگاه نقد دیدگاههای ملاصدرا در اسفار قرار میدهند. اگر طلبهای کتاب لمعه یا شرح لمعه را خوانده باشد و در موضع خرده گیری بر آرای فقهی بزرگانی، چون شیخ انصاری و صاحب جواهر برآید، پژوهشگران عرصه فقهی چگونه با وی تعامل میکنند. آیا چنین کسی با این سطح از سواد فقهی میتواند در جایگاه انتقاد علمی از فقهای برجسته برآید؟! کسی با خواندن کتب ابتدایی نمیتواند ملاصدرا را نقد کند؛ نقد یک اندیشه مبتنی بر اندیشه است. وقتی فردی مسألهای را کامل فهم نکرده، نباید به خود اجازه دهد آن را نقد کند چه برسد به اینکه بخواهد تکفیر کند.
بله! بسیاری از فیلسوفان آراء خود و دیگر آراء فلسفی را نقد کرده اند و این مورد مکرر در مکرر دیده میشود.
زمینه گسترش فلسفه در حوزههای علمیه به مدد انقلاب فراهم شد
وضعیت فلسفه در حوزه معاصر قم نیازمند بررسی و رهگیری است. پس از تلاشهای امام خمینی و علامه طباطبایی، فلسفه در حوزهها جان دوبارهای گرفت و به مدد پیروزی انقلاب زمینه اشاعه فلسفه در حوزههای علمیه و مراکز غیرحوزوی فراهم شد و به برکت انقلاب فلسفه گسترش قابل توجهی پیدا کرد، هر چند متأسفانه دانشگاهها بیشتر از حوزه به فلسفه اهتمام دارند. در ۵۰ ساله اخیر پس از حضور علامه طباطبایی در قم میتوانیم در میان افراد و اندیشمندان و مراکز فلسفی به طور کلی سه جریان را شناسایی کنیم:
بنده نخستین جریان فلسفی را «فلسفه برای فلسفه» مینامم. بسیاری از افراد و محققان که به آموزش و تدریس و پژوهش درباره فلسفه میپردازند، به امتدادهای فلسفه و استلزامات آن در حوزههای دیگر کاری ندارن. با اطمینان خاطر میتوان گفت بیش از نیمی از فعالان فلسفه در حوزه در این گروه جای دارند. این دسته کتب فلسفی را برای همین دانش و دانستن میخوانند و در حوزههای دیگر ورود ندارد.
علامه طباطبایی بنیان گذار معرفت شناسی اسلامی است
شناسایی جریان دوم احتیاج به مقدمهای دارد. در اندیشه غربی با ۴ دوره فلسفی یونان باستان، قرون وسطی، مدرن و معاصر روبرو هستیم. دوره سوم یعنی فلسفه مدرن صرفا روی کار آمدن نظریات جدید در فلسفه نیست، بلکه دو اتفاق بنیادین در این دوره فلسفی رخ میدهد که یکی از آنها گذر از هستی شناسی به معرفت شناسی است؛ فلسفه غرب در یونان باستان و قرون وسطی مانند فلسفه اسلامی به دنبال هستی شناسی است و اگر در اندیشههای یونان یا قرون وسطی سیر کنیم، با سیر در فلسفه اسلامی تفاوت چندانی ندارد. گویا در اتاقهای یک خانه گشت و گذار میکنیم، اما در دوره مدرن ساختمان فاسفه به کلی عوض میشود و فیلسوفان یک قدم عقب رفته و به نظریه معرفت پرداختند و بحث فلسفی از هستی شناسی به معرفت شناسی تبدیل شد.
علامه طباطبایی در دورهای قرار دارد که الهیات مدرن مسیحی و فلسفه غرب به تدریج ترجمه شده، وارد فرهنگ اسلامی میشود؛ به گمان بنده به دلیل تقابلی که فلسفه غرب از حیث معرفت شناختی با فلسفه اسلامی دارد، علامه ضرورت میبیند به مباحث معرفت شناختی موجود در آثار کلامی و فلسفی ما جایگاهی مستقل بخشیده و آگاهانه در خصوص آن بحث کند از این رو علامه طباطبایی را باید بنیانگذار معرفت شناسی در فلسفه اسلامی بدانیم.
پس از علامه طباطبایی که «اصول فلسفه رئالیسم» را نوشت، مرحوم شهید مطهری غیر از شرح این کتاب، کتاب مستقل «مسأله شناخت» را مینویسد و آیت الله سبحانی «نظریه شناخت در فلسفه اسلامی»، آیت الله جوادی «معرفت شناسی در قرآن» را مینویسد و آیت الله مصباح نیز ۱۰ درس کتاب آموزش فلسفه را به معرفت شناسی اختصاص میدهد.
بهره گیری از فلسفه برای دفاع از آموزههای کلامی در مواجهه با الهیات مدرن
در فرهنگ اسلامی با ورود اندیشههای الهیاتی و علوم انسانی غربی مواجه هستیم. از این رو بسیاری از فیلسوفان ما برای دفاع از آموزههای شیعی سراغ فلسفه میآیند و از آموزههای فلسفی برای مقاصد کلامی کمک میگیرند. از این رو جریان دوم فلسفی در حوزه علمیه را میتوان جریان بهره گیری از فلسفه برای مقاصد کلامی و الهیاتی دانست. این جریان شامل کسانی میشود که سعی دارند با ابزار فلسفه به پاسخگویی تهاجمات کلامی و الهیاتی غرب بپردازند. پلورالیسم دینی، قرائتهای مختلف در دین، «قبض و بسط تئوریک شریعت»، «صراطهای مستقیم» و... که در فضای معرفت دینی مطرح میشود توسط پارهای از فیلسوفان اسلامی با مدد گرفتن از اندیشههای فلسفی پاسخ داده شد. در رأس این جریان علامه طباطبایی و شاگردان وی قرار دارند.
تحقق علوم انسانی مطلوب از دریچه فلسفه امکان پذیر است
در پایان دسته سوم جریانات فلسفی قم را افرادی تشکیل میدهند که از فلسفه در عرصه علوم انسانی کمک میگیرند. یکی از اولویتهای پژوهشی اصلی جمهوری اسلامی از ابتدا، علوم انسانی اسلامی بوده است که مورد اهتمام رهبران جمهوری اسلامی قرار داشت که متأسفانه به نقطه مطلوب نرسیده است.
مسأله تحول در علوم اسلامی موافقان و مخالفانی دارد. افرادی از اساس با این ایده مخالفند. در میان موافقان نیز سلائق و دیدگاههای مختلفی وجود دارد؛ یکی از دیدگاهها که به نظر من قابل دفاعترین نگاه در مسئله تحول در علوم انسانی است. پایگاه این تحول را در تحول در علوم فلسفی یعنی هستی شناسی، معرفت شناسی، انسان شناسی و ارزش شناسی میداند. این ۴ دسته مسائل مبادی تصدیقی علوم انسانی را تشکیل میدهند و زمین بازی را برای علوم انسانی تعریف میکنند و ساختمان علوم انسانی را پی ریزی میکنند.
علوم انسانی موجود علاوه بر ناکارآمدیهایی که در مقام عمل دارد، تضادهای صریحی با فرهنگ دینی ما دارد. اگر میخواهیم به علوم انسانی مطلوب برسیم نقطه آغاز آن مبادی فلسفی علوم انسانی است. باید علوم انسانی موجود را با مبانی آن شناخت، زیرا علوم انسانی موجود زاییده فلسفه مدرن و معرفتی شناسی و انسان شناسی مدرن است. آغاز علوم انسانی مطلوب نیز تأسیس و تبیین و تثبیت مبانی و مبادی فلسفی علوم انسانی است که مبتنی بر تأسیس فلسفههای مضاف آن علوم است.
بدین ترتیب، جریان سوم فلسفی از آموزههای فلسفی برای راهبری و تحول در علوم انسانی کمک میگیرد.
در خلال این نشست، پرسشی از سوی دبیر جلسه مطرح شد: برخی نیز خارج از فلسفه در خصوص نتیجه فلسفه اشکالی مطرح میکنند که از فلسفه صدرایی انقلابی گری درنمی آید، زیرا ملاهادی سبزواری در دوران ناصرالدین شاه کنش انقلابی نداشت و علامه طباطبایی در دوران نهضت و انقلاب اسلامی حضور فعالی نداشت.
حجت الاسلام عبدالهی در پاسخ گفت: کسانی که این اشکال را مطرح میکنند توقعی از امری دارند که از آن بر نمیآید. مگر قرار است هر چیزی فایده انقلابی گری داشته باشد. هر امری در هر حوزهای آوردهای متناسب با خودش دارد و اگر این اشکال به فلسفه گرفته میشود به فقه هم میشود این اشکال را گرفت؛ در طول تاریخ هزار ساله فقه شیعه فقط یک فقیه انقلاب کرد پس میتوان این ایراد را به فقه وارد کرد؛ فقه جواهری و فقه آیت الله بروجردی هم به انقلاب نرسید بلکه فقط فقه جواهری با بیان امام خمینی به انقلاب رسید. هر چیزی کارکرد خود را دارد. از چاقو نمیتوان توقع داشت قفل را باز کند. فلسفه در خصوص هستی و وجود بحث میکند. البته چنان که اشاره کردیم، لوازم و تبعاتی دارد که آن لوازم میتواند در قامت علوم انسانی خود را نشان دهد. در اینجا نیز فلسفه اسلامی سرانجام میتواند با تثبیت مبانی به انقلابی گری بینجامد، اما این که توقع داشته باشیم، فلسفه اسلامی به طور صریح و مستقیم فتوای انقلابی گری داشته باشد، توقعی بیجا و نسنجیده است.